خدا میدونه چه حالی دارم و
واسه زنده موندن چه ها میکنم
به قول یه همراه از بچگی
یه بودن که باهاش زنده میمونم
همون که یروز از روزای بدش
منو پرت کرده تو دنیا, خودش
همینجا کنارم نفس میکشه
یه بار آه گفتم,چه هامیکشه
یه دنیای پرزرق وبرق قدیمی
که هرروز بیشتر میشه زمینی
یه خاک ازقدیم و ندیمای دور
که حالا پره از غبارا و دود
واسه شعر گفتن بهانه میخواد
واسه گریه کردن ترانه میخواد
یه دنیا همیشه پراز درد و آه........
یه دنیا همیشه پراز اشتباه..........
یه سیگار کنج لب و دود و چای
یه گیتار و تار و یه بی پول لال
یه آینده که هیچ بوده امیدش
یه دیروزو افسوس های قدیمش
ته دفتر خسته ی خدشه ای
نوشته یه عمر خاطره بچه ای
که همو غمش یک عروسک شده
کمش تاب بازی اندک شده
شب و روز بی دلخوشی میگذره
ته چهار دیوار بی پنجره
یه شعرو یه اوازوشکست سکوتم
میون این همه صدا و دغدغم
همین بود خواستم از خودم
همین خوندن و پک به سیگاری که
تهش سرخ تر از قبل شده...
...لب خونی و خونِ دل
لب چشمه و آبِ گل...
اگه این همه درد تو سینه داری
مگه میشه که هیچوقت کم نیاری؟
مگه میشه از درد حسرت
یه آهم نگی توی خلوت؟
من از دردو رنج و دروغ مملوئم
من از آه و افسوس و ای کاش ها خسته ام
از این وزن های درهم شده
از این شعر طولانی شده...
...خدا میدونه چه حالی دارم و
واسه زنده بودن چه ها میکنم
نگار 92/5/26